ریحانه تمام زندگی من و باباش

ساخت وبلاگ

شنبه که روز تعطیلی بنده بود . صبح از خواب پاشدم رانیا را رسوندم مهدکودک و محمدحسین را گذاشتم خونه مادرم و رفتم دنبال کیک تولد برای ریحانه دختر گلم . چون قرار بود جز خودمون کسی رو دعوت نکنیم به همین علت دنبال کوچکترین کیک بودم که بعد از گشتن توی شیرینی فروشی قصرشیرین و مادر تونستم تو بهمنی گیر بیارم و بگیرم .

هیچ برنامه خاصی مدنظرم نبود و متاسفانه هیچ ایده ای هم به نظرم نمی رسید که بخوام اجراش کنم . کاملا بی حوصله و کلافه بودم .

ظهر که رفتم دنبال رانیا و محمدحسین مادرم گفت : ناهار اینجا بمونید سوپ درست کردم . ناهار را خوردیم و با بچه ها رفتیم خونه ولی ریحانه موند که با مادرم برن جشن همسایه شون فاطمه خانم که بخاطر باردارشدن عروس اش گرفته بود .

من با بچه ها اومدم خونه و هر سه تامون خوابیدیم . پاشدم رفتم حموم که شاید سرحال بشم و درواقع خودمو سرحال نشون بدم . ریحانه هم ساعت 6 کلاس چرتکه داشت . از خونه مادرم اومد و آماده شدیم که باباش از سرکار بیاد و ریحانه رو برسونیم کلاس . من هم به نوعی دلم گرفته بود و میخواستم یه دوری بزنیم بعد بیام خونه که دورمون خیلی طولانی شد بخاطر ترافیک شهر . به مناسبت تبلیغات انتخابات شهر غوغا بود و این شد که خیلی طول کشید بیاییم خونه و خیلی چرخیدیم و خیلی هم خسته شدیم . هم من هم باباش .

شام را آماده کردم و خوردیم شام مون هم مایه فسنجون از خونه خاله آورده بودم خودم هم دو تیکه مرغ گذاشتم پخت و اضافه کردم به مواد برنج هم دم کردم و خوردیم . بعد از شام هم من ظرفا را شستم و ریحانه با باباش و بچه ها رفتند بالا مثلا مقدمات جشن را آماده کنند . ریحانه میوه ها رو شسته و تو ظرف چیده بود و بابا هم بادکنک هایی رو که گرفته بودیم و باد کرده بود و از روی فلش هم دنبال آهنگ شاد بود که من رفتم بالا .

میز رو چیدیم و چند تا عکس گرفتیم و ریحانه شمع فوت کرد و کیک شو برید و کادوش را که یک پیرهن مجلسی بود و من تقریبا سه هفته پیش براش گرفته بودم بهش دادم .

اومد پیراهن شو بپوشه که بابا شروع کرد به دست زدن و من همون موقع عصبانی شدم و گفتم : شما زحمت نکشید . از اول جشن اصلا تو باغ نبودی . انگار نه انگار که جشن تولده . نه دستی بزنی و نه بگی بخندی . حالمو گرفتی . اینو که گفتم عصبانی شد و چند تا بد و بیراه هم نثار من کرد و رفت پایین .

اوضاع خیلی بد شد . کیک نیمه کاره رو میز مونده بود و میوه هم نخورده بودیم . ریحانه رفت دنبال باباش ولی نیومد . ظاهرا خوابیده بود . جو خیلی سنگین شده بود و من هم بخاطر ریحانه چیزی بروز ندادم ولی خیلی شدید عصبانی شدم . همه کاراش که با من بود . خرید کیک خرید کادو فقط انتظار داشتم تو جشن خودشو شاد نشون بده البته ریحانه که متوجه نشده بود و من گیر بیخودی دادم و جشن طفلک ریحانه رو خراب کردم . این اولین جشن ریحانه بدون دعوت از کسی بود و اون هم به این صورت پایان یافت .

ریحانه جان من خیلی ازت معذرت میخوام منو ببخش .

چندتا دونه عکس


[ موضوع : ] ریحانه تمام زندگی من و باباش ...
ما را در سایت ریحانه تمام زندگی من و باباش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amylovereyhanehe بازدید : 31 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 4:56